زبانحال حضرت رقیه سلاماللهعلیها با سر مطهر پدر
این صحنهها را پیش از این یکبار دیدم من هر چه میبینم به خواب انگار دیدم شکر خدا اکـنون درون تـشت هـستی بر روی نی بودی تو را هر بار دیدم بابا خودت گـفـتی شـبـیه مـادرم باش مـن مـثـل زهـرا مــادرت آزار دیـدم یک لحظه یادم رفت اسم من رقیه است سیلی که خوردم عمه را هم تار دیدم احساس کردم صورتم آتش گرفته است خود را مـیان یک در و دیـوار دیـدم مجـمـوع درد خـارها بر من اثر کرد من زیر پایم زخـم یک مـسـمار دیدم سوغات مـکـه توی گـوشم بود بردند کـوفـه هـمـان را داخـل بــازار دیـدم |